آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

گلهای ناز من

  سلام دخترم وسلام پسر عزیزم  سلام نور عینهای مامان  خدارو قسم میدم به حرمت این ماه خودش نگهدار هر دو شما باشه  آتنا جونم وامیر علی عزیزم از عمق وجودم عاشق هردو شما هستم  ونفسم به نفس شما بنده  آتناعزیزم دختر صبور ومهربانم مامان دیوانه وار عاشقته  نمدونم چرا وقتی نگاهت می کنم یه حس غمی  تمام وجودم رو می گیره  دخترم آتنا جونم نفسم اینو بدون من عاشق لحظه به لحظه بودن  در کنارتم و همیشه مادرمی مامان جون  آتنا جونم وامیر علی پسر پنج ماه ی من  می خوام برای هردو شما از کودکیم بگم  از محرمی که وقتی شروع می شد تو دل مامان چه غوغایی بود  در حالی که م...
19 آبان 1392

خدایا خودت کمکم کن

سلام دخترم وتمشک کوچلوی من از خدا می خوام خودش نگهدارتون باشه  خدایا خودت به دادم برس  دوستهای عزیزم با یه دنیا اشک و ناله ازتون می خوام واسه من وپسرم دعا کنید  متاسفانه من از شنبه گذشته تو شهر گرگان به خونریزی شدید افتادم  ولی شکر خدا پسملی سالم ولی جفت داره خونریزی می کنه  از تون می خوام برای من دعا کنید وقت نماز وقت راز ونیازتون با خدا  به یاد من هم باشید  دلم خیلی گرفتهههههههههههه الان در حال حضر استراحت مطلق هستم 
9 آبان 1392

من وباباجون وآتناجون وتمشک کوچلو

سلام دخترم سلام قربون قدوبالات بشم من  عزیزم الان ساعت 4:20 صبح روز جمعه92/7/19 ما تا چنددقیقه دیگه راه می افتیم  به سمت شمال کشور میریم دریا میریم اونجا که وقتی واسه اولین بار چشمم به دریا خورد  آرزو کردم خدا جون یه نی نی بهم بده و شما یک ماه بعد تودل مامان خونه کردی  اینکه گفتم اولین بار چون من آخرین باری که رفتم شمال 5 ساله بودم  واز اون وقت دیگه دریا نرفتم تا ماه عسلمون با همسری  الان که میرم شمال خدا به من 2تا ازاون فرشته های نانازش رو داده  من هم سجده شکر بجا میارم ازاین نعمت شیرین  میریم وبا خ...
19 مهر 1392