تفریح با خاندان بابا
سلام دختر نازمسلام هم نفس لحظه های بی کسیمببخشید یکم دیر شد ولی عیبی نداره من میدونم که تو از دل پر غصه ی مامان خبر داری این دیر آمدن رو بذار رو حساب همون بی حوصله گیدوشب پیش با عمه جون و بابا احمد و مامان مرضیه رفتیم بیرون شهر جات خالی بود خوشگلم بعد از کلی مشکلاتی که من بابا تو این چندروز پشت سر گذاشتیم این تفریح لازم بود شما هم تند تند لگد می زدی من هم از خوشحالی تو خوشحال بودمحالا چندتا عکس گرفتیم که در اولین فرصت میذارم تا این هم به خاطرات قبل از تولدت اضافه کرده باشم . در ضمن هم نفس من تاریخ روز گردش 91/3/24 بود من بعدا نوشتم
قشنگم روز پنچشنبه هم عروسی دعوتیم
حالا برات می نویسم که عروسی کی هستش محمد آقا و ریحانه خانم از اقوام بابا جون احمد هستن من هم خوشحالم که بعداز مجلس خودم و بابا برای اولین بار می خوایم بریم عروسی تجدید خاطره من عشقم مهدی بابای شما دست گل
این هم عکسهای باباجون احمد و مامان جون مرضیه