روزهای سرد زمستان من ....
سلام دوستهای مهربونم
وسلام به تک ستاره قلبم آتنا جون جیگر مامان
دوستهای خوبم از اینکه نمیام ونمی نویسم خودم هم ناراحتم
نمیدونم چرا نمی تونم بنویسم
نمدونم چرا این روزهای نه تلخ ونه شیرین تمام نمی شه
هر روز با یک اتفاق جدید روبه رو می شم
خیلی خسته ام ونمی خوام این خستگیها تو وب دختر عسلم ثبت بشه
من وپسری در پایان هفته ی 27 هستیم
وتا چندروز دیگه هفته 28 رو آغاز می کنیم .
پسری جاش امن وامانه وواسه خودش یا فوتبال بازی می کنه
ویا سکسکه می کنه
ویا در خواب بسر می بره
دکترم می گه بچه امد پايین وباید گن بارداری بزنم
وفردا می رم گن بارداری رو برام ببنده
من و بابا وآتنا جون سرما خوردگی شدید داریم
وروز و شبها به سختی داره می گذره
دیگه نایی برام نمونده
حقیقتا نمدونم خودم رو جمع جور کنم
یا آتنا رو
وبا کارهای خونه
ویا همسری مریض که از بچه بدتر
آتنا جونم چندروز دیگه واکسن 18 ماهگیش رو می زنه
الهی برای مظلومی و معصومیش بمیرم
خدایا خداوندا مواظب دخترم باش
اون رو به خودت سپردم
ودر پایان
اولا به زینب عزیزم زمینی شدن دخمل گلش نازنین زهرا رو
یه دنــــــــــیـا تبریک می گم
وبعد یک تشکر ویژه از دوست وخواهر مهربونم نفیسه جون
که همیشه بهم لطف داره
دوستهای مهربونم حتی اگر روزی نبودم اینو بدونید
که خیلییییییییییی دوستون دارم
ومن همیشه محتاج دعای شما خوبان هستم