ترس از آینده
سلام عشق مامان سلام دنیای پر محبت من
می خوام برات بنویسم اما نمیدونم چطوری و از چی ؟نمی خوام روح لطیفت رو با حرفهام آزار بدم
فقط می خوام شادیت رو ببینم والاغیر
آتنا جون نمیدونم نظر کدوم چشم تنگ داره تیشه به ریشمون میزنه
نمدونم چرا داره از در دیوار بلا میاد به سرمون
همه اش به خدا می گم خدایا خدا جون الهی قربونت برم مواظب دخترم آتنا باش آخه اون چه گناهی داره
وقتی به بابا نگاه می کنم می بینم داره می شکن اما بی صدا دلم آتیش می گیره
کارم شده گریه های تنهایی کاووسهای وحشتناک وبا ترس از خواب بیدار شدن
من از آینده می ترسم می ترسم
این دنیا آنقدر نامرد که یه نامرد رو تو خودش گم می گنه و بعد از اینکه خونه امیدت خراب شد چهره ی
فریبش رو بهت نشون میده
وحالا یه نامرد ای آشغال تمام دنیای ما رو به خاطر خودش به ویرانی کشونده بابا بهم می گه غصه نخور
ولی مگر می شه اولین بهاری هست که تو کنار من وبابایی ولی.........
آتنا جون وقتی می نویسم ویادم میاد می کم الهی خدا لعنتش کنه الهی روز خوش نبینه که روز ما رو
شب تار کرده
دوستهای مهربونم از صمیم قلب برامون دعا کنید به خاطر آتنا