خاله جونها جشن تولد آتنا جون
سلام مامان جون
تولدت مبارک
یک سال گذشت و چه زود گذشت
روزها و ماه ها متفاوت گذشت وگذشت
وحالا عشق من ثمره عشقم 366 روزه شد
ياد گرفتم بخندم و گريه كنم
سپس نشسته و بايستم
و حالا حتي مي تونم راه برم اگه شما دست هاي كوچولوم رو بگيريد
اما شروع هر كاري زيباست.
هي دنيا من دارم يك ساله مي شم!
آره مامان جون یادگرفتی همه چیز رو
خندیدن .حرف زدن . راه رفتن . غذا خوردن . چشمک زدن همه را خوب یاد گرفتی
مامان جون تولدت خیلی پر هیجان بود
در اولین فرصت برات می نویسم این روزها حالم اصلا خوب نیست
بزودی میام ومی نویسم
واین هم آتنا جون در ساعات پایانی تولد که شدیدا خسته بود
وظرف 5 ثانیه لالا کرد
خاله جونها عکسهای زیادی بود اما به دلایلی که بعد می گم بهتون نتونستم پای
سیستم بشینم و بذارم
بزوذی میام وهمه چیز رو می نویسم مو به مو
این شبها من وخانواده ام رو از دعای خیرتون بی نصیب نذارید
التماس دعای فراوان