خاطرات دومین سفر آتنا جون
سلام عزیزم سلام دختر مهربونم
ببخش اگر دیر به دیر به دفتر خاطراتت سر می زنم
میدونم که مامان رو درک می کنی
مدتی یک اتفاقی درونم روخ داده واین اتفاق منو رو کمی درهم کرده
یک فرشته کوچلو ومهربون مثل خودت شیرینم
تمام انرژی مامان رو گرفته
تنها آرزو سلامتیتونه مامان جون
خوب از سفر به شمال می خوام برات بنویسم
یه روز قبل از اینکه بابا پیام بده و بگه کارات رو بکن می خوایم بریم سفر من رفتم
دوباره ارمایش بتا دادم و عدد بتا شده بود 13 اصلا باور کردنی نبود
جواب رو بردم پیش دکتر و گفت این بار هم حاملگی پوچ بوده
وباید صبر کنی تا باز بشه
من هم نمدونم چه حالی داشتم اما یک چیزی درونم می گفت غصه نخور
امدم خونه و به بابا زنگ زدم گفتم مثل اینکه اینبار هم بارداری پوچ بوده
چون بتای خونم آمده پایین خیلیییییییییییییییییییییییییی
بابا یکم خندش جمع شد و گفت آخه چرا
گفتم دکی گفته باید هردو اگر بچه می خوایم ازمایش بدیم دکی می گه یا همسر ضعیف
ویا خودت
خلاصه مامان جون از اون روز حال و حوصله هیچی رو نداشتم
جالب اینجا بود که همچنان حالم بهم می خورد
و جالب تر ازاینکه کنار بابا هم باشم بدم میومد
تو راه که از پیش دکی می آمدم یک تست گرفتم
آمدم خونه وتست رو گذاشتم ظرف نیم ثانیه هردو خط پرنگ پرنگ یعنی
++++++++++++++++++++++ خدایا.............
روز بعد یعنی 15/5/92 ساعت 12:30 بابا جون بهم پیام داد
خانمی کارات رو بکن بعد از ظهر می ریم شمال
واییییییییییییییییی منو می گی شک شده بودم
تو نا باوری و بدی حالم وسایلها مون رو جمع کردم
وبابا جون زودتر از همیشه آمد وسایلها رو جمع کرد برد پایین و عقب ماشین با حوصله
چید وای آتنا این دومین سفرت بود اولی جنوب ودومی شمال
بابا ظفلی برام تست گرفته بود 3 و هر سه در چند ساعت مختلف و روزهای مختلف گداشتم
اولی فاروج شب +++++++++++++++
دومی ساری +++++++++++++++++
وسومی بابلسر ++++++++++++++++
دیگه گیج شده بودم تااینکه به جمع دوستان من در بابلسر پیوستیم پلاژ گرفتیم
حالم خیلی بد فشارم پایین نمدونم باید چیکار کنم
کمر درد درد معده شدید حات تهوع شدید
خلاصه هم خوش می گذشت وهم بسیاری از بو ها آزار دهنده بود برام
تااینکه رفتیم محمود آباد و اونجا لب دریا بیمارستانی بود بنام بیمارستان شهدا
با دوستم اکرم رفتیم و اونجا ازم دوباره بتا گرفتن و گفت روز تعطیله وما تیتر نمی تونیم بدیم
اما مثبت یا منفی رو اعلام می کنیم
نیم ساعت بعد جواب بتا آماده شد و دکی آزمایشگاه گفت جواب مثبت ++++++++
کی گفته بهت باردار نیستی به نظر من وتجربه من این عدد بالایی هم داره
ای بابا من مونده بودم آخه کدوم رو باور کنم
این تمشک هستش یانه ؟
خلاصه روز شنبه راهی شدیم به سمت مشهد و شب تو شهر گلو گاه موندیم البته
3000متر از زمین فاصله داشتیم به قول اکرم جون نزدیک خدا بودیم
تو ابرها خیلی رویایی بود عکسها شو حتما میذارم
آتنا جونم واما شما گل خشبوی مامان همه هستیم تنها کسی که به عشقش نفس می کشم
خیلی دختر خوبی بودی و اصلا من وبابا جون رو اذیت نکردی
مرسی دخترم که شرایط مامان رو درک می کنی
عاشقتم تا ابد