آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

خاطرات دومین سفر آتنا جون

1392/5/28 14:23
نویسنده : مامان جون
223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم سلام دختر مهربونم

ببخش اگر دیر به دیر به دفتر خاطراتت سر می زنم 

میدونم که مامان رو درک می کنی 

مدتی یک اتفاقی درونم روخ داده واین اتفاق منو رو کمی درهم کرده 

یک فرشته  کوچلو ومهربون مثل خودت شیرینم 

تمام انرژی مامان رو گرفته 

تنها آرزو سلامتیتونه مامان جون 

خوب از سفر به شمال می خوام برات بنویسم 

یه روز قبل از اینکه بابا پیام بده و بگه کارات رو بکن می خوایم بریم سفر من رفتم 

دوباره ارمایش بتا دادم و عدد بتا شده بود 13 اصلا باور کردنی نبود

جواب رو بردم پیش دکتر و گفت این بار هم حاملگی پوچ بوده 

وباید صبر کنی تا باز بشه 

من هم نمدونم چه حالی داشتم اما یک چیزی درونم می گفت غصه نخور 

امدم خونه و به بابا زنگ زدم گفتم مثل اینکه اینبار هم بارداری پوچ بوده 

چون بتای خونم آمده پایین خیلیییییییییییییییییییییییییی

بابا یکم خندش جمع شد و گفت آخه چرا 

گفتم دکی گفته باید هردو اگر بچه می خوایم ازمایش بدیم دکی می گه یا همسر ضعیف 

ویا خودت 

خلاصه مامان جون از اون روز حال و حوصله هیچی رو نداشتم 

جالب اینجا بود که همچنان حالم بهم می خورد

و جالب تر ازاینکه کنار بابا هم باشم بدم میومد

تو راه که از پیش دکی می آمدم یک تست گرفتم 

آمدم خونه وتست رو گذاشتم ظرف نیم ثانیه هردو خط پرنگ پرنگ یعنی

++++++++++++++++++++++ خدایا.............

روز بعد یعنی 15/5/92 ساعت 12:30 بابا جون بهم پیام داد

خانمی کارات رو بکن بعد از ظهر می ریم شمال 

واییییییییییییییییی منو می گی شک شده بودم 

تو نا باوری و بدی حالم وسایلها مون رو جمع کردم 

وبابا جون زودتر از همیشه آمد وسایلها رو جمع کرد برد پایین و عقب ماشین با حوصله 

چید وای آتنا این دومین سفرت بود اولی جنوب ودومی شمال 

بابا ظفلی برام تست گرفته بود 3 و هر سه در چند ساعت مختلف و روزهای مختلف گداشتم 

اولی فاروج شب +++++++++++++++

دومی ساری +++++++++++++++++

وسومی بابلسر ++++++++++++++++ 

دیگه گیج شده بودم تااینکه به جمع دوستان من در بابلسر پیوستیم پلاژ گرفتیم 

حالم خیلی بد فشارم پایین نمدونم باید چیکار کنم 

کمر درد درد معده شدید حات تهوع شدید سبز

خلاصه هم خوش می گذشت وهم بسیاری از بو ها آزار دهنده بود برام 

تااینکه رفتیم محمود آباد و اونجا لب دریا بیمارستانی بود بنام بیمارستان شهدا 

با دوستم اکرم رفتیم و اونجا ازم دوباره بتا گرفتن و گفت روز تعطیله وما تیتر نمی تونیم بدیم 

اما مثبت یا منفی رو اعلام می کنیم دل شکسته

نیم ساعت بعد جواب بتا آماده شد و دکی آزمایشگاه گفت جواب مثبت ++++++++

کی گفته بهت باردار نیستی به نظر من وتجربه من این عدد بالایی هم داره 

ای بابا من مونده بودم آخه کدوم رو باور کنم 

این تمشک هستش یانه ؟سوال

خلاصه روز شنبه راهی شدیم به سمت مشهد و شب تو شهر گلو گاه موندیم البته 

3000متر از زمین فاصله داشتیم به قول اکرم جون نزدیک خدا بودیم 

تو ابرها خیلی رویایی بود عکسها شو حتما میذارم 

آتنا جونم واما شما گل خشبوی مامان همه هستیم تنها کسی که به عشقش نفس می کشم 

خیلی دختر خوبی بودی و اصلا من وبابا جون رو اذیت نکردی 

مرسی دخترم که شرایط مامان رو درک می کنی 

عاشقتم تا ابدماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)