بعداز کلی خستگی
دیروز بعداز اینکه همه ی کارهام تموم شد من نشستم پای لب تاب
باباجون آمدن کنار دختر گلش یک چورتی زدن
من بعد از اینکه مطلب هام رو نوشتم آمدم شما رو شیر دادم مای بی بی تون رو
بابا جون بیدار شد چایی خواستن ریختم آوردم با سوهانهایی که بابا احمد جون از قم
بعد بابا جون گفت حاظر بشیم بریم بیرون
رفتیم من یک شلوار گرفتم البته با دلخوری من پارچه ای مشکی می خواستم ولی
بابا دوستداشتن لی بگیرم من هم به حرف ایشون گوش دادم و لی خریدم
تو راه بامن قهر کرده بود چون من نظرم رو بهش گفتم فکر کردن الان دلخورم
ولی اینو نمی دونه اگر به من بگه بمیر می میرم براش
بعد آمدیم خونه علی خاله جون مهین با خانومش که اونهم دختر خاله تون می شه
مریم جون دختر خاله جون شهناز
ایشون تو یک تصادف در سال 73 فوت کردن این مریم جون فقط 3 سال داشت
حالا واسه خودش خانم شدهومدت 6 ماه رفتن خونه خودشون وحالا در فکر داشتن نی نی هستنانشاالله خدا بهشون عطا کنه که هم بازی شما در آینده بشه
علی جون زنگ زد و با مریم جون آمدن خونه مون با هم کمی در مورد اتفاقهای خوبی که داره می افته صحبت
علی جون با خانم شون رفتن
فرداشب بله بورن وحید جون پسر خاله مهین جون هستش ولی ما نمی ریم چون راه دور اوووووووووهزاهدان
بابا نشسته پای لب تابش که سایتش رو تکمیل کنه خونه ساکتهشما هم خوابی
بعد هم رفتیم خوابیدیم
شما بین شب تا صبح چند بار بیدار شدی و شیر نوش جان کردی
حالا هم صبح شده بابا جون واسم چایی ریختنخودش صبحانه میل نداشت
بعد درمورد شب گذشته با هم کمی صحبت کردیم
اول یکم با شما خلوت کردوبوسیدت وبعد صورتم بوسید رفت