یک روز بدددددددددددددددددداه
سلام دخملی سلام جیگر طلا مامان ببخش
می بخششششششششششی
خواهش می کنم قند عسلم
مرسی که منو بخشیدی
خدایا تو هم منوببخش
خاله جونهای آتنا به من کمک می کنید خواهش می کنم
چند روزی هست به شدت عصبی هستم
خدایا منو ببخش ومنو مجازات نکن بخاطر حرفی که می زنم
حوصله گریه ی آتنا جونم رو ندارم
به همسری با ناراحتی جواب میدم
آخه خودم هم نمیدونم چرا آخه چرا اینقدر عصبی وکلافه هستم
شما منو راهنمایی می کنید
تازه امروز که یک اتفاق بدی هم داشت می افتاد که خدا رو شکر بخیر
گذشت
صبح بیدار شدم یکم بهتر از دیشب بودم لرز بدنم افتاده بود سرم هم آروم بود
با همسری یک چای خوردیم همسری فداش بشم حالم رو پرسید
من هم با آرمش گفتم آره عزیزم بهترم همسری رفت سر کار
من هم شروع به تمیز کردن دوربر شدم
لباسشویی رو روشن کردم لباسهای آتی رو ریختم
وایییییییییییییییییییییییی
یک بویی تو آشپزخونه پیچید لباس شویی هم خاموش شد
هرکار کردم دیگه روشن نشد که نشد
آتنا هم آنقدر گریه می کرد من هم که دیوانه شدم چند روز
بعد زنگیدم نمایندگی گفت تا بعد از ظهر سرویس کار می فرسته
وقتی اعصابم آ روم تر شده بود یادم از سه راهی افتاد که
به ماشین وصل هست چشمتون روز بد نبینه وقتی رفتم سراغش دیدم بوی
اون بوده نه لباسشویی
دوشاخه وپیریز ذوب شده بود
سری زنگ زدم به دوستم الکتریکی داره برام یک سیارصنعتی درست کرد داد
پسرش علی رضا جون زحمت کشید آورد
سریع وصل کردم
وایییییییییییییییییییییییییییی خدایا مرسی که هوام داری
لباسشویی روشن ششششششششششششششد وای
البته قبلش یکم اسپنددود کردم ویکم هم صدقه گذاشتم کنار
خدارو شکر درست شد آتنا عسلم هم ساکت شد وخوابید
دوستهای مهربونم اگه واسه اعصابم چیزی یا راه حلی داشتید خوشحال می
شم راهنماییم کنید