مادرانه
سلام مامان جون سلام عشقم سلام آتناجون مامان قربونت بشه الهی فدای
خندهات بشم که یاد گرفتی بلند بخندی
توشیرینی مثل عسل تونباتی شکلاتی خلاصه خیلی شیرینی مامان قربونت
بشه آتنا دیروز خوابیده بودی من هم روبرت کنار بخاری واساده بودم گرم بشم
یه دفعه به خودم آمدم
تو دخترمی ؟من مادر تو هستم ؟نه ماه تو توی شکمم بودی؟ لگدهای تو بود
که دل قلبم رو نوازش می کرد ومن هم کلی قربونت می شدم ؟
آتنا جون وقتی با زبون بی زبونی داد میزنی ومی خوای حرف بزنی قلبم
می لرزه واسه اون روزی که بهم بگی مامان بگی مامان تا درک کنم من
من مادرم
تا بفهمم اگر لذت داشتن مادر رو نداشتم حالا خودم مادرم ودارم مادری
می کنم برات نمیدونم لیاقت نام مادر رو دارم یانه ؟ اگر هم ندارم از خدا ی
خودم می خوام این لیاقت رو بهم بده تا بشم مادر مادر آتنا
آتنا جون من خیلی لحظه ها بود حضور مادرم رو کنارم احساس نکردم
همیشه دلتنگ بودم دلتنگ بودنش دلتنگ بوسیدنش
حتی لحظه ایی که چند قدم تا مادر شدنم مونده بود گریه می کردم
واسه اینکه مادری پشت در منتظر من نبودنبود نبود
شیرینم دخترم دوستت دارم به اندازه همه ی دنیا
مامان رو ببخش اگر گاهی از غم می نویسه ببخش