آمدن خاله جون
سلام نازنینم میدونم خوبی من هم وقتی می بینم تو خوبی : خوب می شه حالم سخت دور از همه بودن ولی چاره چیه ؟ تو میای و همه چیز مامان و بابا می شی . چند روز پیش خاله جون مهناز و دوتا عسلهاش اینجا بودن بخاطر همین یکم دیر برات نوشتم (علی رضا پسر خاله جون همه اش برات بوس می فرستاد ) فاطمه جون هم روز شماری می کنه شما زودتر بیای * خاله جون یک عسل دیگه داشت اما تفلی چهارم عید به دنیا آمد ولی یک روز بیشتر زنده نموند عکسش رو حتما می زارم تا وقتی بزرگ شدی ببینیش * خوب جونم برات بگه دارم کم کم خودم واسه آمدنت آماده می کنم تشک وباش دیگتو واسه ات آماده کردم خاله جون هم رفت همدان (زادگاه مامانی) رفت پیش خاله جون مریم و دایی جون مصطفی .
عسل خاله جون مهناز یک نی نی داشت که تو آسمونها پر کشید . من همیشه بیادش هستم *
الهی خاله فدات بشه اینو بدون یادت همیشه تو فکر و قلبم باقی خواهد ماند جوجوی من تو رفتی تا علی رضا یکدونه ی همه بشه
فاطمه جون دختر خاله جون مهناز فرزند ارشد خونه که واسه آمدن شما داره لحظه شماری می کنه
آقا سید علی رضا ته تقاری خاله جون مهناز عشق من وقتی سوار اتوبوس شده بود کلی واست بوسه فرستاد