آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

آمدن خاله جون

1392/2/21 0:26
نویسنده : مامان جون
654 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم میدونم خوبی من هم وقتی می بینم تو خوبی : خوب می شه حالم سخت دور از همه بودن ولی چاره چیه ؟ تو میای و همه چیز مامان و بابا می شی . چند روز پیش خاله جون مهناز و دوتا عسلهاش اینجا بودن بخاطر همین یکم دیر برات نوشتم (علی رضا پسر خاله جون همه اش برات بوس می فرستاد ) فاطمه جون هم روز شماری می کنه شما زودتر بیای * خاله جون یک عسل دیگه داشت اما تفلی چهارم عید به دنیا آمد ولی یک روز بیشتر زنده نموند عکسش رو حتما می زارم تا وقتی بزرگ شدی ببینیش * خوب جونم برات بگه دارم کم کم خودم واسه آمدنت آماده می کنم تشک وباش دیگتو واسه ات آماده کردم خاله جون هم رفت همدان (زادگاه مامانی) رفت پیش خاله جون مریم و دایی جون مصطفی .ماچمشغول تلفن

 

 

عسل خاله جون مهناز یک نی نی داشت که تو آسمونها پر کشید . من همیشه بیادش هستم * 

الهی خاله فدات بشه اینو بدون یادت همیشه تو فکر و قلبم باقی خواهد ماند جوجوی من تو رفتی تا علی رضا یکدونه ی همه بشهدل شکستهناراحتدل شکسته

 

 

 فاطمه جون دختر خاله جون مهناز فرزند ارشد خونه که واسه آمدن شما داره لحظه شماری می کنهتشویقماچتشویق

 

 

 آقا سید علی رضا ته تقاری خاله جون مهناز عشق من وقتی سوار اتوبوس شده بود کلی واست بوسه فرستادماچماچقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)