حرفهای نگفته
بزودی میام و می نویسم
سلام من آمدم که 180 روزگی آتنا عشق ابدی مامان رو بنویسم
28 دی آتنا جون شش ماه شد من وبابا خوشحالیم که دخترمون زیر سایه ی
پروردگار مهربونمون داره بزرگ می شه و سجده شکر می کنیم واسه نعمت
بزرگی که بهمون داده و مارو لایق پدر و مادر شدن دونسته
دراین ماه عزیز دعا می کنیم همه ی کوچلو ها سالم وسلامت باشن
و آتنا دختر عسل ما هم سلامت باشه انشاالله ...
وخدا به تمام اون مادر های دل شکست هم یه نی نی تپول مپول بده و
دلشون رو شاد کن یا امام هشتم تورو به جوادت قسم دل همه رو شاد کن
زینب جون . مامان طاها . اعظم جون . و همه ی اونهایی که در انتظار یک
جوجو هستن آمین.....
سلام گلم هم نفسم شش ماهگیت مبارک
آتنا جون من وبابا 28 دی شما رو آمده کردیم وطبق معمول بهت قطره
استامینوفن دادم 2 برابر وزنت و بردیمت بهداشت واسه واکسن 6 ماهگیت
شب قبل از استرس تا صبح خوابم نبرد که فردا چی می شههههههه
رفتیم بهداشت هههههههههه تعطیل بود و موند واسه شنبه
جمعه بابا حسابی مارو تحویل گرفت وبردمون چالیدره یه جای خوشگل و
زیبا از طبیعت خدای مهربون کلی چیزمیز خریدیم خوردیم نهار هم همون جا
خوردیم خلاصه خوش گذشت و ساعت 8 شب برگشتیم خونه
واما شنبهههههههههههه واییییییییی واکسنننننننننننننننننن
شنبه مثل یه مامان خوب با بابا جون شما رو آماده کردیم بردیم بهداشت
متاسفانه وزنت 600 گرم اضافه شده بود توی 2 ماه آخه دستم شکسته بود
وپرستاری از شما برام کمی سخت شده بود تا جایی که شما از دست من
میترسیدی و روز شیر نمی خوردی و اجبارن شیشه می خوردی
فقط شبها تو خواب شیرم رو می خوردی
که اون هم کم کم نخوردی و بد اخلاقی می کردی
رابط سینه گرفتم واون هم جواب نداد بهداشت آتنا جون