آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

رویای شیرن من

1392/7/6 17:40
نویسنده : مامان جون
728 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم میدونم که میدونی همه ی دنیای من و بابا هستی امروز بعد از ظهر کلی با وبت ور رفتم وقتی خسته شدم رفتم کمی استراحت هم به شما داده باشم وهم خودم وووووااااای ی ی نمیدونی چی وکی خواب دیدم سوالسوالقلب

niniweblog.com

 

خواب عسلم دخترم همه عشقم . خواب دیدم رفتم حرم امام رضا (ص) زیارت وقتی برگشتم دیدم کم کم داره درد هام شروع می شه به بابا جون می گفتم زودبریم داره بدنیا میاد نمیدونم کی رسیدیم بیمارستان وکی برگشتیم خونه ولی شم سالم وسرحال تو بغلم بودی تند تند بهت شیر میدادم بعد مثل اینکه واسه امام حسین (ص) یا محرم نذر شمع داشتم با بابا مهدی رفتم روی یک ارابه چوبی یه عالم شمع روشن بود من هم روشن کردم توی یه ظرفهای سفالی کوچیک خواهش می کردم یکی از اون جا شمعی ها رو بهم بدن وقتی با بابا برگشتم محکم تو بغلم گرفته بودمت به بابا مهدی گفتم دیدی شکل شما شده رنگ مو هاش مهدی شکل موهای خودت چشم هاش . بین خواب بیداری یه لگد محکم زدی و بیدارم کردی * بخدا انگار راستی راستی دیدمت برام خیلی عزیزی . ای خدای مهربون این 45 روز رو هم کمک کن تا زود تموم شه من ونی نی باهم باشیم . وقت اذان مغرب گلم تو هم هی خودت رو این طرف و اون طرف می زنی ازخدا فقط سلامتیت رو می خوامفرشتهفرشتهماچماچ

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)