بیماری آتنا جونم و جان دادن لحظه به لحظه من
سلام دخترم سلام آتنای من عشق و هستی من
مامان بی تو می میره مامان قربونت بشه زندگی دیگه بی تو برام معنی نداره
پس عشقم امیدم آتنا جونم بمون بمون برای مامان
بیماریت از یک اسهال استفراغ ساده شروع شد
همون روز بعد از ظهر روز شنبه با بابا بردیمت پیش دکتر لطفی
اما اون برات چندتا شربت نوشت ولی لحظه به لحظه حالت بدتر می شد
با دکتر لطفی تماس گرفتم گفت ببر بیمارستان ثامن من هم الان میام
بردیمت با بابا بیمارستان بعد از تشکیل پرونده
تورو بردن اتاق رگ گیری ومن رو بیرون کردن گریه امن نمی داد
با هر جیق کشیدن ومامان گفتنت بند دلم پاره می شد
رفتم تو اتاق دیدم دستهای ناز کوچلوت و پاهات سوراخ سوراخ شده و هنوز
نتونستن ازت رگ بگیرن
پرستار بی شور بجای اینکه من عصبانی باشم اون داغ کرده
بهم می گه تو شب تا صبح خوابیدی حالا بااین حال روز بچه ات رو آوردی
منم هرچی لایق اش بود بهش گفتم وتورو از زیر دستش کشیدم بیرون
و با رضایت بابا آوردم ت بیرون از بیمارستان
با بابا تصمیم گرفتیم بریم بیشه یک دکتر متخصص اطفال دیگه
وباز بردیم پیش دکتر فخر نبوئی ولی فایده ای نداشت
اون گفت پودر اوآر اس رو با 4 لیوان آب و مخلوط کشک ونعناع بهت بدم
من احمق هم همین کارو کردم
مامان قربون شکل ماهت بشه
چون آب بدنت کم شده بود کشک و او آر اس باعث شد نمک بدنت که همون سدیم خون
بالا تر بره و به 160 برسه
ساعت هر لحظه که می گذشت بدتر می شدی
آتنای من دیگه نای گریه نداشت مثل یک جنازه رو دستام مونده بود
با بابا رفتیم بیمارستان دکتر شیخ واونجا با چه زجری ازت رگ گرفتن
مامان داشتم دیوانه می شدم و هیچ راهی جز تحمل نداشتم دنیا داشت
رو سر من وبابا آوار می شد بابا گریه می کرد من که قلبم داشت می ترکید
سرم بهت سریع وصل کردن و آزمایشاتت انجام شد
و 45 دقیقه بعد آماده شد و دکتر گفت سدیم خونش بالا و این به معنی خونریزی مغزی
وای خدا مثل یک مرغ سر کنده بالا پایین می رفتم گریه امن نمی داد
ای خدا چیکار کنم
خدا رو به هرچی و هرکی که پیشش مقدسه و آبرو داره قسم میدادم
خدایا من آتنام رو می خوام
خدایا اول عمر منو تمام کن
چشمم به آتنا می افتاد که نای هیچی رو نداشت حتی نگاه معصومانه اش رو
هر دقیقه سالی گذشت هی می آمدن بالای سرش آمادش کن بیار واسه نمونه خون
خدایا دست پای جگر گوشم سوراخ سوراخ شد
آتنا گریه می کرد می گفت مامان بخدا دلم داشت می ترکید
دیگه تحمل نداشتم .
هر نیم ساعت یک سرم
همه اش نگاهش می کردم می گفتم آتنا منو تنها نذاری من بی کسم
من یه مادر دلسوخته ام نری بی من نری اگه قرار به رفتنت منم ببر با خودت
مادرم رو قسم میدادم می گفتم مگه نمی گن دعای مادر مستجاب می شه
مامان تو که به خدا نزدیکی شفای دخترم رو بگیر من دخترتم من همون دخترناز دونه
ته تغاریتم که می خواستی دنیا مال من باشه من که دنیا رو نخواستم
آتنا همه دنیای من پس بگو من غیر اون کسی روندارم
آتنا تا ظهر چهار شنبه همچنان حالش بد بود اما از ساعت 6 بعد از گرفتن آخرین
نمونه خون سدیم خونش به 144 رسید و الحمدالله وضعیت خونی به حد نرمال رسید
2روز بعد دکترت با دکتر میرزایی
ویک خانم پرستار مهربونی که خیلی دوستت داشت آمد بالای سرت وبهم گفت
من نمی خواستم نگرانیت رو بیشتر کنم ولی خـــــــــــــــدا واقعا دوست داشت
وگرنه سدیم 160 یعنی خونریزی مغزی و آسیب زدن به کلیه هاش و در نهایت دیالیزم
خدا دخترت رو دوباره بهت داد
خـــــــــــــــــــدااااااااااااااااااااااا من من بنده نالایقم ولی تو به بزرگیت منو ببخش
آتــــــــــــنا رو برام نگهدار خــــــــــــــــدا جون