دوست دارم عسل
سلام گلم
الهی مامان فدات بشه الهی قربونت بشم جیگر که روز به
روز شیرینتر و عسل تر می شی
آتنا وقتی خودت رو شیرین می کنی به بابا می گم قورتش بدم دوباره
بر تو شکمم بابا در جواب می گه نه دختر بابا ست
خلاصه عسلکه باشما کلی سرمون گرم واز چرخ روزگار که داره می
چرخه هیچی نمی فهمیم
برات از این 10و11 روز که مامان جون وبابا جون عمه جون وعمو جون
که رفته بودن مسافرت دارم می نویسم واز شاهکار خودم
مامان جون وبابا جون و.... رفتن تهران مسافرت خونه خاله بابا مهدی
من هم که استرس داشتم واسه واکسن شما همه اش به مامان
جون می گفتم شما دارید میرید من می ترسم اگر تب کنه
مامان جون می گفتن نه بابا بهش قطرتب بر بده انشاالله چیزی نمی شه
شب مهمون داشتیم خاله ی بابا مهدی جون زحمت کشیده بودن آمدن دیدن
شما
بعد که خاله جون رفتن بابا زحمت کشیدن ماشین گرفتن با مامان جون و عمه
جون رفتیم شب آخر رو کنار بابا جون و مامان جون باشیم آخه دیگه تا چند وقت
اونها رو نمیدیدیم
فلفل مامان ما وشما بابا از همه خدا حافظیییییییییییی کردیمو باید
منتظر باشیم تا برگردن
روزها گذشت و داریم کم کم به کنترل شما در بهداشت نزدیکمی شیم
من هم که با باباجون مهدی کلی برنامه ریزی کرده بودم بابا جون نرن
شرکت وکنار ما باشن آخه خیلی می ترسیدمروز موعود رسید
رفتیم بهداشتمامان جون خیلی دوستت دارم اما .....
1 وزن 4700 در 45 روزگی
2 قد 52سانت در....
3 دور سر 34 سانت در....
وبعد مشاوره برای خودم گذاشتن که زیاد خوشایند نبود
وقتی همه کارها تموم شد گفتم پس واکسنش چی بعد کلی تعجب کردن
گفتن واکسن نداره 2 ماهگی واکسن داره منو می گی از خوشحالی داشتم
می ترکیدم
حالا یکی نیست به خودم بخنده بگه خوب چرا کارت رو نگاه نکردی
ولی من یک کار بعدی هم کرده بودم
من به شما قبل از اینکه بریم بهداشت 5قطره استامینوفن با طعم گیلاس داده بودممممممممممم
حالا نگران بودم ازاین موضوع ومی ترسیدم به بابا مهدی جون بگم
عصبانی می شدن
ولی مثل مرد راستشو گفتم