آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

دوست دارم عسل

1391/7/1 22:31
نویسنده : مامان جون
179 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

الهی مامان فدات بشه الهی قربونت بشم جیگر که روز به

روز شیرینتر و عسل تر می شی

آتنا وقتی خودت رو شیرین می کنی به بابا می گم قورتش بدم دوباره

بر تو شکمم بابا در جواب می گه نه دختر بابا ست

خلاصه عسلکه باشما کلی سرمون گرم واز چرخ روزگار که داره می

چرخه هیچی نمی فهمیم

برات از این 10و11 روز که مامان جون وبابا جون عمه جون وعمو جون

که رفته بودن مسافرت دارم می نویسم واز شاهکار خودم

مامان جون وبابا جون و.... رفتن تهران مسافرت خونه خاله بابا مهدی

من هم که استرس داشتم واسه واکسن شما همه اش به مامان

جون می گفتم شما دارید میرید من می ترسم اگر تب کنهسوال

مامان جون می گفتن نه بابا بهش قطرتب بر بده انشاالله چیزی نمی شهوقت تمام

شب مهمون داشتیم خاله ی بابا مهدی جون زحمت کشیده بودن آمدن دیدن

شماابرو

بعد که خاله جون رفتن بابا زحمت کشیدن ماشین گرفتن با مامان جون و عمه

جون رفتیم شب آخر رو کنار بابا جون و مامان جون باشیم آخه دیگه تا چند وقت

اونها رو نمیدیدیمدل شکستهدل شکستهبای بایبای بای

فلفل مامان ما وشما بابا از همه خدا حافظیییییییییییی کردیمبای بایمنتظرو باید

منتظر باشیم تا برگردنکلافه

روزها گذشت و داریم کم کم به کنترل شما در بهداشت نزدیکمی شیم

من هم که با باباجون مهدی کلی برنامه ریزی کرده بودم بابا جون نرن

شرکت وکنار ما باشن آخه خیلی می ترسیدماسترسروز موعود رسیدوقت تمام

رفتیم بهداشت تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com مامان جون خیلی دوستت دارم اما .....

1 وزن 4700 در 45 روزگی

2 قد 52سانت در....

3 دور سر 34 سانت در....

وبعد مشاوره برای خودم گذاشتن که زیاد خوشایند نبودناراحتدل شکسته

وقتی همه کارها تموم شد گفتم پس واکسنش چی بعد کلی تعجب کردنتعجب

گفتن واکسن نداره 2 ماهگی واکسن داره منو می گی از خوشحالی داشتم

می ترکیدمقهقههقهقهه

حالا یکی نیست به خودم بخنده قهقههبگه خوب چرا کارت رو نگاه نکردیمتفکر

ولی من یک کار بعدی هم کرده بودم تعجبساکت

من به شما قبل از اینکه بریم بهداشت 5قطره استامینوفن با طعم گیلاس داده بودمممممممممممآخخجالتنگران

حالا نگران بودم ازاین موضوع ومی ترسیدم به بابا مهدی جون بگم عصبانی

عصبانی می شدن

ولی مثل مرد راستشو گفتمناراحتتعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)