عید غدیر شد ووقت من هم تموم شد
سلام مامان جون من از شبی که اون حرفها زده شد تصمیم گرفتم یک کاری کنم که این چند روز سر
گرم بشم تا حرفها از یادم بره آخه هر جور بود باید خودم رو آماده می کردم واسه عید غدیر آخه
مامان مرضیه سیده و روز عید کلی مهمون بازی دارن
فقط خواستم کینه دوزی نکنم
با بابا جون رفتیم واسه شما کاموا گرفتم و شرو ع به بافتن کردم البته یاد نداشتم و یاد گرفتم اینم
عکس لباستون با همه ی وجودم وعاشقانه دونه دونه اش رو بافتم تا شما عشق وامیدم روز عید
به تن بپوشی ومن کیف کنم
تا صبح ساعت 6 بیدار بودم وبلخره تمام شد
صبح عید هم پوشیدی رفتیم خونه مامان جون
کفشهات خیلی قشنگ شده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی