خاطرات این یک ماه .....
سلام عزیزم سلام مهربونم
مامان عاشقته عسل بانوی من دختر شیرین زبونم
مامان جون خدا رو شکر می کنم که با بیماریت مبارزه کردی و پیروز شدی
یعنی الان شکر خدا خوبه خوب هستی
ببخشید که دیر به دیر میام ومی نویسم
این روزها که حالم زیاد خوب نیست و از طرفی شما هم که مریض بودی
ولی حالا هم که آمدم با یه دنیا عکس و خاطره آمدم
منم دیگه مـــــــــــــــامـــــــــــــــــــــان
تو بیماریت موهات رو کوتاه کردیم
بعد بابا جون ومن کادو روز دختر برات گرفتیم البته قابل نداره
عشق مامان ارزش شما خیلی بیشتر از اینهاست
دیروز شما رو بردیم گردش صفا کردی مخصوصا با بابا جون
20برج هم مامان رو همراهی کردی ورفتیم
دکتر واسه تمشک کوچلو مرسی دخترم
مرسی مامانم
بعد اینکه تو کارهای خونه کمک می کنی
لب تاب رو تمیز می کنی
در قندون اگر باز باشه می زاری الهی قربونت بشم
پتو خودت رو میدی بهم می گی تا کنم
جیگری هلوی من
آتنا جون راستی اینو نگفتم مامان جون
لب تاب مامان از مرگ حتمی نجات پیدا کرد
روز چهارشنبه بابا جون لطف کرد
ووقتی مامان براش چایی آورد آمد بردار
با دستش زد دوتا لیوان چایی رو چپه کرد
روی دست فلک زده مامان وبعد یک جیغ بنفش
لب تاب هم یک دل سیر چایی خورد
دست مامان سوخت وناچار شدم با حلقم چند روزی خدا حافظی کنم
وشکر خدا لب تاب از روز جمعه روشن شد
تازه بهتر از قبل بالا میاد
راستی عزیزم دندان کرسی 12 از پایین سمت چپ هم
درآمد مبارکت باشه عزیزم