می نویسم از تو تا تن کاغذ من جان دارد
سلام عسل جون می خوام چندتا از عکسهای نازت رو بذارم
چند شب پیش بابا زحمت کشیدن منو شما رو واسه شام بردن بیرون
آخه چون مامان جون اینها نبودن حوصله مون سر رفته بود
بابا جون هم من و شمارو حسابی تحویل گرفتن واسه شما 2 دست لباس
واسه من هم یک مانتو ویک کیف با اجازه شما دست بابای گلت درد نکن واقعا
این یک نعمت بزرگی که خدا به من وشما داده
مامان اون چشم وابرو رو بخوره
واسه دیدن عکسهای عسل
ادامه مطلب......
الهی همیشه لبت خندون باشه مروارید من
شما عسلی خوشگل من
این هم آتنا و عروسکهاش
خودش هم عروسک مامان وباباست
مامان جون الهی دیگه هیچ وقت اون شب برنگرد من بعداز ظهر که خوابیدم خواب بدی دیدم ولی به کسی نگفتم شب رفتیم خونه دایی بابا سر سفره شام کنار خودم بودی اما نمیدونم یک دفعه جی شد خود به خود پشتی افتاد روی سرت ولی به خیر گدشت وبه سرت نخورد فقط شما ترسیدی از صداش گریه می کردی روی پام گذاشتم تا ساکت شدی خوابیدی
قربون شما بشم من که اینطوری نگاه نکنی