آتنا و کتاب داستان
سلام مامان جون سلام نفس سلام همه ی کس مامان
مامان جون هر وقت میام برات مطلب بزارم حالم گرفته می شه
وقتی به مامان الینا جون و مامان امیر عباس و مامان بی تاب سر می زنم
خیلی براشون غصه می خورم
خدایا مگر نمی گن روز عرفه روز استجابت دعاست پس حاجتشون رو بده ویکی
یه دونه از نی نی خوشگلت بهشون بده سالم وصالح
آمین
آتنا جون دیروز با هم رفتیم بیرون بدون بابا من هم هوس کردم دو تا کتاب
داستان برات خریدم
اسم یکیش گربه های اشرافی
اسم یکی دیگه اش حسنی وفیل مهربون
بعد رفتیم دکتر خانم دکتر واسم دارو نوشت
بعد از ظهر هم بابا جون افتخار دادن مارو بردن بیرون
من هم برات کاموا خریدم لباس ببافم
بعد رفتیم دارو خونه دارو هام رو گرفتیم یک آمپول داشتم
وایییییییییییییییییییییییییی ترس دارهههههههههههههههههههههههه
رفتیم خونه دایی بابا آخه زندایی مامان جون مرضیه فوت کردن ودایی مامان جون از تهران آمده بودن
ما هم رفتیم دیدنشون وواسه عرض تسلیت
شام رو خوردیم وآمدیم خونه
راستی دایی مامان جون بهتون وجه نقد کادو دادن دستشون درد نکنه
وقتی خونه رسیدیم آمپولم رو خودم زدم
بابا همش می گفت بریم درمانگاه بزنه اما از اونجایی که دیگه تحمل نداشتم
خودم زدم
صبح که پاشدم روز از نو روزی از نو
خسته شدم اییییییییییییییی بابا
از صبح هم گرد گیری وجارو
تا الان که واسه عشقم دارم پست می ذارم