آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

آتنا و کتاب داستان

1392/2/21 23:11
نویسنده : مامان جون
105 بازدید
اشتراک گذاری

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

سلام مامان جون سلام نفس سلام همه ی کس مامان

مامان جون هر وقت میام برات مطلب بزارم حالم گرفته می شه

وقتی به مامان الینا جون و مامان امیر عباس و مامان بی تاب سر می زنم

خیلی براشون غصه می خورم

خدایا مگر نمی گن روز عرفه روز استجابت دعاست پس حاجتشون رو بده ویکی

یه دونه از نی نی خوشگلت بهشون بده سالم وصالح

آمین

آتنا جون دیروز با هم رفتیم بیرون بدون بابا من هم هوس کردم دو تا کتاب

داستان برات خریدم

اسم یکیش گربه های اشرافی

اسم یکی دیگه اش حسنی وفیل مهربون

بعد رفتیم دکتر خانم دکتر واسم دارو نوشت

بعد از ظهر هم بابا جون افتخار دادن مارو بردن بیرون

من هم برات کاموا خریدم لباس ببافم


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

بعد رفتیم دارو خونه دارو هام رو گرفتیم یک آمپول داشتم

وایییییییییییییییییییییییییی ترس دارهههههههههههههههههههههههه

رفتیم خونه دایی بابا آخه زندایی مامان جون مرضیه فوت کردن ودایی مامان جون از تهران آمده بودن

ما هم رفتیم دیدنشون وواسه عرض تسلیت

شام رو خوردیم وآمدیم خونه

راستی دایی مامان جون بهتون وجه نقد کادو دادن دستشون درد نکنه

وقتی خونه رسیدیم آمپولم رو خودم زدم

بابا همش می گفت بریم درمانگاه بزنه اما از اونجایی که دیگه تحمل نداشتم

خودم زدم

صبح که پاشدم روز از نو روزی از نو

خسته شدم اییییییییییییییی بابا

از صبح هم گرد گیری وجارو

تا الان که واسه عشقم دارم پست می ذارم  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)