آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

آتنا مظهر اندیشه

آتنا مظهر اندیشه به قلب منو بابا خوش آمدی   قربون پا های خوشگل شما مامان بشه       سلام هم نفسم اینجا فقط 2ساعت از تولدت داره می گذره ساعت تولد شما 10:5 صبح روز چهارشنبه 91/4/28روز تولد من وشما یک روز باهم فرق داره اینجا هم تو بغل خاله جون مهناز هستی     عکس از 3روزگی شما خوشگل مامان بابا جون و خاله می خواستن واسه آزمایش ببرنتون     این عکس شما وبابا جون وقتی ار آزمایشگاه آمدین ...   این هم باز عکس شما بابا جون   مامان قربون چشمهای قشنگ قشنگ شما بشه که لالا کرده     اینها عکسهای 3روزگی شما هستش...
22 ارديبهشت 1392

وقتی بابا کوچک بود...

اینها هم عکسهای بابا جون مهدی وقتی مرد کوچک بوده . همه اش بخودم می گم تو چقدر شبیه بابا جون هستی همه اش تو رویا هام تصورت می کنم الهی قربونت بشم مامان جون کی بشه بیای پیشم لالالاعاشقی از بی حواسی جای مهرو محبت ناسپاسی لالالارفتنای تا همیشه تموم شدقصه فرهاد و تیشه لالالاقصه درد کلاغه که عمرش رو گذاشت پای علاقه   این عکس بابا جون با مامان جون مرضیه (مامان بابا)   این هم عکس مامان بزرگ بابا جون هستش * اون نی نی هم بابا مهدی ووووای خدا یعنی تو این شکلی هستی ...
22 ارديبهشت 1392

روزی که واسه بابا غم ناکه

سلام دخملم دیشب 4 رومین سالگرد مامان (مامان جون مرضیه) مامان بزرگ بابا جون بود همه فامیل خونه دایی محمد (دایی بابا) بودن این روز واسه بابا خیلی عزیز و در عین حال غمگین ترین لحظه در زندگیش هست مامان بزرگ بابایی رو خیلی دوست داشت و بابا هزار برابر . بعد از فوت مامان بزرگ بابا تا مدتی همه اش تو خودش بود تا کم کم به شرایط عادت کرد . خدا رحمتشون کن من هم دوستشون داشتیم   روح شون شاد...   آمین   بابا همیشه برام از خاطرات مامان بزرگ تعریف می کنه وقتی در موردشون حرف می زنه دلتنگی تو صورتش موج می زنه الهی بمیرم واسه باباجون مهدی دخمل کوچلوی من  بابات خیلی خیلی دوست داشتنی ومهربونه الهی همیشه سایه اش رو سرمون باشه...
22 ارديبهشت 1392

این هم سیسمونی فسقلی

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک         سلام فرشته کوچلوی مامان وبابا اینهم سیسمونی که مامان وبابا واست گرفتن جون آغازش قرآن مجید از خداوند می خوام خودش وکلامش نگهدار همه نی نی ها و عسلک من باش   بقیه عکس ها در ادامه مطلب . . . .     این عروسکها دخترش رو بابا گرفته وپسرش من گرفتم  پتو رو زندایی جون به سلیقه خودش گرفته باون جوراب صورتی این پتو خوشگل رو مامان جون (مامان وبابای) باب...
22 ارديبهشت 1392

غم هرگز نداشتنت همیشه ....

    زچشمت اگر چه که دورم هنوز پراز اوج وعشق وغرورم هنوز اگر غصه باریداز ماه وسال به یاد گذشته صبورم هنوز هرچه گشتم کلمه ای برای نبودن وندیدنت پیدا نشد انگار تمام جمله ها و کلمه ها گم شدند . اما من نبودت را همیشه حس کردم . دل تنگم دل تنگ دل تنگ . حتی در آخرین لحظه ی بودنت دیر رسیدم همیشه چه زود دیر می شود روزت گرامی پدر   فسقلی جون این عکسها هم مال شبی هست که واسه دست بوسی وتبریک برای روز پدر رفتیم خونه بابا جون احمد و مامان جون مرضیه عمه جون وعمو علی جون و آقا حامد هم اونجا بودن . اون شب آسمون هم مثل من دلش گرفته بود خیلی بارون بارید من بابا کلی باهم زیر بارون البته زیر چتر این عکسها رو هم تو پارک نزدیک...
22 ارديبهشت 1392

عروسی رفتن با فسقلی

** ** سلام مهربونم وقت رفتن به عروسی هم شد اما من خیلی ناراحت بودم چون همه لباسهام برام تنگ شده ونمی تونستم بپوشم به خاطر همین به بابا جون گفتم خودش تنها بره . ولی بابا راضی نشد ومن هم مجبور شدم یک لباس بخرم تا به عروسی برم.با اینکه نه خوشحال ونه ناراحت راه افتادیم رفتیم عروسی به تالار که رسیدیم من رفتم پیش مامان جون مرضیه وعمه جون محبوبه لباسهام رو عوض کردم وبا عمه جون ومامان جون رفتیم سر میز نشستیم از اقوام بابا جون احمد هرکی منو دید گفتای بابا پس کی مسافر تون میاد . همه از حالتو آمدنت می پرسیدن الهی من فدات بشم تو هم انگار می فهمیدی آنقدر ورجو ورجه می کردی انگار دلت می خواست بیایی بیرون الهی قربونت برم انگار می رقصیدی ب...
22 ارديبهشت 1392