روزهای تلخ .....
روزهای تلخی که تلخی آن با عسل هم شیرین نمی شد سلام دخترم سلام آتنا جونم الهی مامان فدات بشه وای خدایا چه روزهایی خدایا شکرت آتنا جونم ما روز چهار شنبه رفتیم خونه دایی رضا جون خاله مریم جون اونجا بودن زندایی جون سبزی 40 کیلو گرفته بود وما هم کمک کردیم تا پاک کنن خاله مریم سرما خورده بود هرچی بهش گفتیم پاشو برو دکتر از ما اسرار و از خاله نه نه نه ..... چی بگم مامان جون اصلا یاد آوری اون روزها خیلییی بد عذاب آوره از خونه دایی آمدیم و من تب ولرز گرفتم در حد مرگ بابا جون طفلی من وشما رو برد دکتر وآقای دکتر گفت باید آ...
نویسنده :
مامان جون
8:56