آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

گنجشک وخدا......

گنجشک وخدا ........... گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود!! خدا گفت : چیزی بگو...!! گنجشک گفت : خسته ام ...... خدا گفت : از چه.....؟؟!! گنجشک گفت : از تنهایی ، بی کسی ، بی همدمی ، کسی تا به خاطرش بپری ، بخوانی ، او را داشته باشی.........!! خدا گفت : مگر مرا نداری.....؟؟!! گنجشک گفت : گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند.....!! خدا گفت : آیا هرگز به ملکوتم آمده ای ....؟؟!! گنجشک ساکت شد.......!! خدا گفت : آیا همیشه در قلبت نبودم ؟؟!! چنان از غیر پرش کردی که دیگر جایی برایم نمانده..... چنان که دیگر توان پذیرشم را نداری.......... گنجشک سر به زیر انداخت ، چشم های کوچکش از دانه های اشک پر شد....... خدا گفت ...
28 آذر 1391

این پایان دنیا نیست

ناسا پیش بینی کرده است که در 23-25 دسامبر2012(سوم تا پنجم دی 91) و در زمان تراز کائنات زمین به مدت 3 روز در تاریکی کامل به سر خواهد برد. دانشمندان آمریکایی پیش بینی تغییرات کائنات ، خاموشی در کل کره زمین به مدت 3روز از تاریخ 23 دسامبر 2012 نموده اند. این پایان جهان نیست ، این هم ترازی جهان، جایی که خورشید و زمین برای اولین بار هم تراز می شوند. زمین از وضعیت کنونی که بعد سوم است به بعد صفر تغییر نموده و سپس به بعد چهارم تغییر می نماید.در این گذار جهان با تغییر بزرگی روبرو می شود و ما یک جهان جدیدی را خواهیم دید. پیش بینی شده است که این 3 روز تاریکی در روزهای 23، 24، 25 دسام...
20 آذر 1391

جدایی خیلی سخت

سلام آتنا جونم .سلام همه ی وجودم .... من امروز دلم خیلی تنگ آنقدر که اشک مهلت نمیده که خودم رو ساکت کنم جلوی بابا نتونستم گریه کنم خاله جون بعد 15روز امروز صبح رفت و باز من تنها شدم تو کنارمی ولی خاله جون بوی مادر رو برام میده. آتنا مامان جون دلم واسه مامانم تنگ شده خیلی مامان قربونت بره دلم می خواد صداش کنم منم مثل همه مادر داشته باشم وقتی خاله بغلت می کرد هی بهت می گفت چیه مامان جون دلم به اندازه همه دنیا می گرفت می گفتم واقعا ای کاش مامانم بود. خاله تورو مثل مامان جونها بوس می کرد آتنا جون درد بی مادری تمام عمر همراه منه وهمیشه روحم رو خورد آتنا جون منو بب...
2 آذر 1391

خدایا دلم خیلی گرفته

گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود که دنیــــا با تمام ِ وسعتش برایـَم تنگ میشود ... ... دلتنــگـم... دلتنـــــگ کسی کـــــه گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد... دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...دلتنگ ِ خود َم. .. خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ... گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم حالا یک بار از شهر می رویم یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست ...
2 آذر 1391

آتنا جون و واکسنننننننن

سلام عشقم مامان قربونت بشه الهییییییییییییییییییییییییییی بمیرم برات دیروز باید واکسن چهار ماهگیت زده می شد ومن بخاطر اینکه بهتر بهت رسیدکی کنم و هواسم بهت باشه که خدایی نکرده تب نکنی گذاشتم امروز ببرم بزنی آخه خاله جون رفتن خونه دایی البته دایی جون زندایی جون زحمت کشیدن وبه مناسبت چهارمین ماهگرد شما همه رو واسه شام دعوت کردن خاله جون هم با یک تراول پنجاه هزارتومانی و یک جعبه شیرینی چهارمین ماهگرد تو تبریک گفتن و خوشحال هستن از اینکه شما پیش ما هستید بابا جون هم یک بلوزوشلوار قشنگ واست گرفته عکسش رو برات میذارم امروز دوشنبه مورخ 91/8/29 ...
30 آبان 1391

صدوبیست روز گذشت

سلام دلبر مامان سلام هلوی قشنگم سلام هستی مامان وبابا داری خانم می شی وبزرگ ومن هم با بزرگ شدنت جون می گیرم فرشته قشنگم دخترم آتنا جون چهار ماهگیت مبارک گلم مامان خیلی خوشحال که داری بزرگ می شی خانم مامان من وبابا جون مهدی روزی هزار مرتبه خدارو شاکریم واسه بودنت واسه لمس کردنت واسه احساس قشنگ مامان وبابا بودن گلم آتنا جان تو این ماه با صدای بلند می خندی ویک کاری دیگه اینکه با دستهات بازی می کنی واما سومین شیرین کاری هات احساس می کنم می خوای مامان بگی وقتی گریه می کنی می گی ما ومن هم یه دنیا عشق می کنم خاله مهین جون هنوز هستن امشب شب دوم خونه دایی جون رف...
29 آبان 1391

برات قصه می گم تا که بخوابی

برات قصه میگم تا که بخوابی دیگه اشکی نریز نکن بیتابی میگم حکایت بره و گرگه برات میگم که دنیا چه بزرگه بخواب ای کودک من گریه بسه از اشکای تو این قلبم شکسته نذار مروارید چشمات حروم شه لا لایی میخونم تا شب تموم شه لا لایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشنگم ملوس کوچیک مستو ملنگم لالایی کن بخواب بابا بیداره گل بوسه روی دستات میکاره لالایی کن بخواب ای نور چشما با تورنگ خوشی میگیره دنیا تا خواب ببینه شاهزاده قصه به روی اسب بالداری نشسته تو را میبره رو ابرای آبی تا رو ابرا به ارومی بخوابی لا لایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشن...
16 آبان 1391

مادرانه

سلام مامان جون سلام عشقم سلام آتناجون مامان قربونت بشه الهی فدای خندهات بشم که یاد گرفتی بلند بخندی توشیرینی مثل عسل تونباتی شکلاتی خلاصه خیلی شیرینی مامان قربونت بشه آتنا دیروز خوابیده بودی من هم روبرت کنار بخاری واساده بودم گرم بشم یه دفعه به خودم آمدم تو دخترمی ؟من مادر تو هستم ؟نه ماه تو توی شکمم بودی؟ لگدهای تو بود که دل قلبم رو نوازش می کرد ومن هم کلی قربونت می شدم ؟ آتنا جون وقتی با زبون بی زبونی داد میزنی ومی خوای حرف بزنی قلبم می لرزه واسه اون روزی که بهم بگی مامان بگی مامان تا درک کنم من من مادرم تا بفهمم اگر لذت داشتن مادر رو نداشتم حالا خودم مادرم ودارم مادر...
16 آبان 1391