اولین کوتاه کردن موهای آتنا جون
من ویه دنـــــــــــــیا عکس
سلام سلام خاله جونهابیاین بیاین دیگه عکسهامرو ببینید چقدر شیطون بلا شدم ...
نویسنده :
مامان جون
11:38
خاطرات این یک ماه .....
سلام عزیزم سلام مهربونم سلام ای آرام جونم مامان عاشقته عسل بانوی من دختر شیرین زبونم مامان جون خدا رو شکر می کنم که با بیماریت مبارزه کردی و پیروز شدی یعنی الان شکر خدا خوبه خوب هستی ببخشید که دیر به دیر میام ومی نویسم این روزها که حالم زیاد خوب نیست و از طرفی شما هم که مریض بودی ولی حالا هم که آمدم با یه دنیا عکس و خاطره آمدم منم دیگه مـــــــــــــــامـــــــــــــــــــــان تو بیماریت موهات رو کوتاه کردیم ا لان عکسها شو می زارم &nb...
نویسنده :
مامان جون
11:32
ای خدا به دادم برس.....
سلام دخترم سلام همه هستی مامان . الهی قربونت برم الهی مامان غم تو چشمهات نبینم آتنا جیگرم مامان قربونت بشه چرا باز مریض شدی الهی بمیرم واسه مظلوم بودنت خاله جونها تورو خدا واسه آتنا جونم دعا کنید آتنا باز مثل خرداد ماه شده اولش اسهال و بد سوختن بدنش براثر اسهالی که داره وحالا دوروز لب به هیچی نمی زنه واگر چیزی می خوره ده برابر بالا میاره روز یکشنبه باباش سر کار نرفت وما از صبح تا ساعت 5 بعد از ظهر بیمارستان دکتر شیخ بودیم دکتر گفت اگر به همین ترتیب پیش بره باید بستری بشه ای خدا جون...
نویسنده :
مامان جون
2:16
اولین روزی که احساست کردم
مهربونم امیدوارم روزی بشه که بزرگ بشی واینها رو ببینی وکلی خوشت بیاد اینها همه واسه من لحظه های شیرینی که آرزوی داشتنش رو داشتم . این اولین بی بی چکی بود که گرفته بودم تازه 21 روز از زندگی مشترک من وبابا مهدی جون میگذره اولش فکر کردم منفیه بردم تو زباله ها بندازم اما یه دفعه دیدم شد دوتا خط اما دومی خیلی کم رنگ بود به بابا زنگ زدم از خوشحلی داشتم پر در میاوردم ولی یکم تردید داشتم می گفتم شاید اشتباه نشون داده تا فردا صبح نفهمیدم ساعت ها چطوری گذشت خیلی استرس داشتم اینم تست دومی که روز بعد گرفتم 6/9/90 وقتی دوخط روش ظاهر شد از خوشحالی داشتم پر در می آوردم . دیگه باورم شد دارم مامان می شم عشق من وبابا به ثمر نشست چه ثمره شیرینی...
نویسنده :
مامان جون
17:22
عکس های قبل از تولد
سلام فسقلی مامان این اولین سونوگرافی هست که رفتم البته دوتا مثل هم بود من یکی شو گذاشتم چون هردو یک معنی میداد اینجا پنچ هفته و 4 روز هست که با منی اما وقتی سونو رفتم گفت بارداریداحتملا پوچ چون ضربان قلب نداره وجنینی هم داخل ساک دیده نمی شه و برای دو هفته دیگه تکرار سونوگرافی رو تاکید کرد من که دلم کلی شکست بود روز ها که بابا سرکار بود فقط گریه می کردم ودعا به خدا می گفتم اگر قرار بود نباشه پس چرا دلم رو خوش کردی عزیزم روز ها بسختی می گذره ومن هم ناامید از همه چیز 1390/9/21 امروز اون دو هفته که گذشته بود هیچی شده بود 41 روز می ترسیدم برم وبگن نیستی برام خیلی سخت بود. تحمل شنیدنش رو نداشتم بلخره مجبور شدم و تنهای رفتم دوست داشت...
نویسنده :
مامان جون
17:21
عزیزم تمشک کوچلوی من
سلام عزیزم سلام فرزند عزیزم شما و آتنا جون تنها داریی من از این دنیای بزرگید وقتی آتنا جون بدنیا آمد دکتر برای بارداری مجدد ممنوع کرد گفت بارداری بعدی معلوم نیست سرت چه بلایی بیاد من هرروز حرفش رو تو مغزم تکرار می کنم اما باز توکل بخدا می کنم خدایی که دوتا گل قشنگ بهم داده یعنی راضی می شه این گلها بی باغبون بشن نه فکر نکنم خدا خیلییییییییییییی مهربون امروز ظهر خواهرت خوابیده بودم یادم آمد از بدنیا آمدنش من مادری نداشتم که پشت در اتاق عمل منتظرم باشه ولی این بار یه مامان ...
نویسنده :
مامان جون
1:14
در دلم یاد تو نقش بسته
امشب شب شهادت امام جعفر صادق (ع) هست چیزی رو که می خواستم بنویسم نوشتم ولی پاکش کردم ...
نویسنده :
مامان جون
22:02