آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

خاطرات این یک ماه .....

سلام عزیزم سلام مهربونم  سلام ای آرام  جونم  مامان عاشقته عسل بانوی من دختر شیرین زبونم  مامان جون خدا رو شکر می کنم که با بیماریت مبارزه کردی و پیروز شدی  یعنی الان شکر خدا خوبه خوب هستی      ببخشید که دیر به دیر میام ومی نویسم  این روزها که حالم زیاد خوب نیست و از طرفی شما هم که مریض بودی  ولی حالا هم که آمدم با یه دنیا عکس و خاطره آمدم  منم دیگه مـــــــــــــــامـــــــــــــــــــــان تو بیماریت موهات رو کوتاه کردیم  ا لان عکسها شو می زارم  &nb...
24 شهريور 1392

ای خدا به دادم برس.....

سلام دخترم سلام همه هستی مامان . الهی قربونت برم الهی مامان غم تو چشمهات نبینم  آتنا جیگرم مامان قربونت بشه چرا باز مریض شدی  الهی بمیرم واسه مظلوم بودنت خاله جونها تورو خدا واسه آتنا جونم دعا کنید  آتنا باز مثل خرداد ماه شده  اولش اسهال و بد سوختن بدنش براثر اسهالی که داره  وحالا دوروز لب به هیچی نمی زنه واگر چیزی می خوره ده برابر بالا میاره  روز یکشنبه باباش سر کار نرفت وما از صبح تا ساعت 5 بعد از ظهر بیمارستان دکتر شیخ بودیم  دکتر گفت اگر به همین ترتیب پیش بره باید بستری بشه  ای خدا جون...
19 شهريور 1392

اولین روزی که احساست کردم

مهربونم امیدوارم روزی بشه که بزرگ بشی واینها رو ببینی وکلی خوشت بیاد اینها همه واسه من لحظه های شیرینی که آرزوی داشتنش رو داشتم . این اولین بی بی چکی بود که گرفته بودم تازه 21 روز از زندگی مشترک من وبابا مهدی جون میگذره اولش فکر کردم منفیه بردم تو زباله ها بندازم اما یه دفعه دیدم شد دوتا خط اما دومی خیلی کم رنگ بود به بابا زنگ زدم از خوشحلی داشتم پر در میاوردم ولی یکم تردید داشتم می گفتم شاید اشتباه نشون داده تا فردا صبح نفهمیدم ساعت ها چطوری گذشت خیلی استرس داشتم اینم تست دومی که روز بعد گرفتم 6/9/90 وقتی دوخط روش ظاهر شد از خوشحالی داشتم پر در می آوردم . دیگه باورم شد دارم مامان می شم عشق من وبابا به ثمر نشست چه ثمره شیرینی...
18 شهريور 1392

عکس های قبل از تولد

سلام فسقلی مامان این اولین سونوگرافی هست که رفتم البته دوتا مثل هم بود من یکی شو گذاشتم چون هردو یک معنی میداد اینجا پنچ هفته و 4 روز هست که با منی اما وقتی سونو رفتم گفت بارداریداحتملا پوچ چون ضربان قلب نداره وجنینی هم داخل ساک دیده نمی شه و برای دو هفته دیگه تکرار سونوگرافی رو تاکید کرد من که دلم کلی شکست بود روز ها که بابا سرکار بود فقط گریه می کردم ودعا به خدا می گفتم اگر قرار بود نباشه پس چرا دلم رو خوش کردی عزیزم روز ها بسختی می گذره ومن هم ناامید از همه چیز 1390/9/21   امروز اون دو هفته که گذشته بود هیچی شده بود 41 روز می ترسیدم برم وبگن نیستی برام خیلی سخت بود. تحمل شنیدنش رو نداشتم بلخره مجبور شدم و تنهای رفتم دوست داشت...
18 شهريور 1392

عزیزم تمشک کوچلوی من

سلام عزیزم  سلام فرزند عزیزم  شما و آتنا جون تنها داریی من از این دنیای بزرگید وقتی آتنا جون بدنیا آمد دکتر برای بارداری مجدد ممنوع کرد  گفت بارداری بعدی معلوم نیست سرت چه بلایی بیاد  من هرروز حرفش رو تو مغزم تکرار می کنم  اما باز توکل بخدا می کنم  خدایی که دوتا گل قشنگ بهم داده  یعنی راضی می شه این گلها بی باغبون بشن  نه فکر نکنم خدا خیلییییییییییییی مهربون امروز ظهر خواهرت خوابیده بودم یادم آمد از بدنیا آمدنش  من مادری نداشتم که پشت در اتاق عمل منتظرم باشه  ولی این بار یه مامان ...
13 شهريور 1392